زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

کودکانه های کودک من

باباجی و عدید از مکه اومدن

سلام قند عسل دوشنبه شبش ساعت 11:30 باباجی و عدی از مکه اومدن ما با عمو اینا رفتیم دنبالشون وقتی رسیدیم خونه دیگه ساعت 2 شده بود آخه پروازشون تاخییر داشت بگذریم و برسیم به سوغاتی ها نگو چه سوغاتی هایی دستشون درد نکنه کلی ما رو شرمنده کردن خیلی خوش بحال تو و حلما جون شده بود  حالا برات تو پست بعدی میزارم ما هم این چند روز خونه باباجی اینا بودیم . جواب آزمایشت هم آماده شد بردم پیش دکترت آقای توسلی مقدم ایشون دیدن و گفتن کم خونی داری از نوع آلفا مثبت که ژنتیکیه حالا هر شب باید فولیک اسید بخوری و یه شربت خارجی گرون که فدای سرت الهی که خوب بشی نمیدونم خیلی سخته که یه مادر ببینه بچش مریضه الهی که همه بچه های مریض خوب بشن از یکشنبه کلاسای دان...
25 بهمن 1392

هورا هورا زهرا 2/5 ساله شد

سلام قند عسل امروز 30 امین ماه زندگیت تمام شده و وارد 31 مین ماه زندگیت شدی عمرم الهی 120 ساله شی امروز اشکت رو در آوردم گلم اما چاره نداشتم رفتیم آزمایشگاه تا ازت خون بگیرن ولی آزمایشگاه رو سر پرسنلش خراب کردی بنده خداها کلی نازت رو کشیدن بعد ازمایش هم بهت یه گل سر یادگاری دادن بعدش بابایی هم  برات پسته خرید برگشتن رفتیم خونه زن عمو مینا ناهار پیش حلمایی بودیم  کلی ذوق کردی حلما رو دیدی خدا کنه که ازمایشت مشکل نداشته و کم خونیت بر طرف شده باشه فک کنم باباجی اینا فردا یا پس فردا برگردن کلی کار داریم از شیرین زبونیات بگم هر چی بگم کمه میگیم عسل بابا دختر بابا جیگر بابا میگی نه نه اروم میگی دخترهههههههه بابااااااااااااااااااا عسسسسسس...
19 بهمن 1392

برای دخترم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از هما...
15 بهمن 1392

امل بعد چند سال برف دیده

البته سالهای قبل هم برف میومد ولی تا به زمین نرسیده بود آب میشد ولی امسال خیلی قشنگ بود  همه جا سفید پوش شده بود برف همه جا رو گرفته بود و یه دو روزی کارمندا و بچه ها رو خونه نشین کرد ولی بدتر از اون اینه که همون روزی که به خاطر برف اومدن خوشحالی عسل من مریض بشه و تو راه مطب دکتر تصادف کنی و یه چند صد تومنی پیاده بشی ماشین زده شده هم کلی داغون بشه و بدتر از اون هم ما مقصر اعلام شدیم این نیز بگذرد فدای سر عزیزم ولییییییییییییییییییییییییییی خدا بخیر گذروند که نه ما و نه ماشینی که بهش زدیم صدمات جانی نداشت خداجون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
14 بهمن 1392

حلما جون زهرایی

اینم عکس حلما جونی دختر عموی زهرایی که خیلی دوسش داری همش تو خونه میگی حلما حلما موقع نماز دعاش میکنی جدیدا خیلی عمو پورنگ و پهلوون پنبه و امیر محمد رو دوست داری من همش برنامه اونا ضبط میکنم بعدش از صبح تا شب باید ببنیش خدا به بابایی رحم کنه سر تلویزیون باهم جنگ دارین اونم با هزار خواهش و تمنا ازت وقت میگیره تا 20:30 ببینه بعدش دوباره روز از نو روزی از نو خوشبختانه الان سه شبه که شبا میای کنارم میخوابی و نمیگی پا لالایی  اخه کف پاهام ورم کرد از بس رو پاهام باید می خوابیدی بعضی وقتا هم میگفتی مانی نه پای بابایی خلاصه اینکه تو این سه شب با قصه و شعر قرآن خوابیدی دیشب عروسک پینوکیوت رو هم بغل کردی و خوابیدی  صبح هم مثل خروس سحر از خوا...
14 بهمن 1392

باباجی رفت کربلا

سلام عروسک باباجی شما(بابای بابا)با عزیز جون 4 شنبه رفتن کربلا  خیلی خوشحال بودن اما باباجی کلی غصه خورد که 10 روزی نمیتونه تو رو ببینه آخه تو رو کلی دوست داره همیشه میگه تکدانه من آخه خودشون دختر نداشتن تو که اومدی حسرت دختر داشتن از دلشون رفت نمیدونم چه جوری که تو هم خیلی دوسش داری هر روز خونه صداش میکنی  وقتی میبینیش بال در میاری ایشالله باباجیت زنده باشه سایش رو سر همه ما و به قول عزیز جون عروسی بچه بچه زهرا رو ما باید ببینیم . توی بیست ماه و پنج روزی این لغات رو فقط میگی خیلی تنبلی زهرایی: بابا مامان دادا عزی عمی باباجی جی جی (شیر) نینی ام هاپو میگه اپ اپ پیشی میگه مینیوو مینیوو ...
14 بهمن 1392

باباجی و عدید رفتن مکه

سلام عسل مامان امروز سومین روزیه باباجی اینا رفتن امروز زن عمو مینا و حلما جون اومدن خونه ما باهم آش پشت پا پختیم انشاءالله که به سلامتی بیان یه عکس از حلما برات تو پست بعدی میزارم تا برات یادگاری بمونه تازه تو هم انقدر سفارش خرید بهش دادی که نگو  تازه گی جمله میگی خیلی باحال شدی قربونت برم
13 بهمن 1392

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

دخترم با تو سخن مي گويم ‏  زندگي درنگهم گلزاريست ‏  و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏  من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏  گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏  گل فرداي بزرگ  گل فرداي سپيد  چشم تو اينه ي روشن فرداي من است ‏  گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏  کس نگيرد زگل مرده سراغ  دخترم با تو سخن مي گويم ‏  ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش  همه گل چين گل امروزند ‏  همه هستي سوزند ‏  کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏  انکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏  بلبل عاشق نيست ‏  بلکه گلچين سيه کرداريست &...
7 بهمن 1392